حقانیت

صرفا جهت بیان حقیقت

حقانیت

صرفا جهت بیان حقیقت

امیرالمومنین (ع)فرمودند:

              سگ ۱۰ صفت دارد که شایسته است هر مؤمن واقعی داشته باشد تا به کمال برسد:

۱)سگ را درمیان مردم قدر و منزلتی نیست واین حال مسکینان و بیچارگان است.

۲)مال وملکی از آن سگ نیست واین همان صفت مجردان و فرشتگان است.

۳)سگ لانه و خانه ی معینی ندارد و هرجا که برود رفته است. و این علامت متوکلان است.

۴)سگ اغلب اوقات گرسنه است و این عادت صالحان است.

۵)سگ اگرصد تازیانه از دست صاحب خود بخورد، در خانه او را رها نمی کند و این صفت مریدان حقیقی است.

  • فطرس

اهمیت تبری نسبت به تولی از آیات و روایات بسیار زیاد قابل بیان است ...

مثالی که مرحوم آیت الله بهجت ( ره) می فرمود: ( هنگامی که از آقا پرسیدند که تولی افضل است یا تبری؟)

فرمودند: لعن تخلیه است و صلوات تحلیه

اول جارو کن خانه را پس میهمان طلب

در روایت آمده است:
مرد خیاطی دو پیراهن نزد امام صادق(علیه‌السلام) آورد و عرض کرد: من هنگام دوختن یکی از این دو پیراهن صلوات بر محمد و آل محمد
 می‌فرستادم و هنگام دوختن دیگری لعن بر دشمنان محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله) می‌فرستادم. شما کدامیک را اختیار می‌نمایید؟ امام صادق(علیه‌السلام) پیراهنی را که با ذکر لعن دوخته شده بود انتخاب نمودند و فرمودند: من این پیراهن را بیشتر دوست دارم.
 
امارة الولایة: ص 51 ـ و تعلیقه شفاء الصدور: ج 2، ص48

 

و همچنین معصومین در زمانی که می توانستند و تحت فشار ظالمین بنی امیه و بنی عباس نبودند به بیان مطاعن ابابکر و عمر می فرمودند و گاهی هم که نظارت بر معصومیت زیاد بود از واژه فرعون امت یا جبت و طاغوت و یا فلان و فلان اسم می بردند.


اما رییس مذهب امام به حق ناطق حضرت صادق فرمودند :
مَنْ شکّ فی کُفْر أعْدائنا و الظّالمین لنا فهو کافر.
کسی که شک کند در کفر دشمنان ما و کسانی که ظلم کردند به ما ، کافراست.
وسائل الشیعه ج۲۸ ص ۳۴۵، اعتقادات صدوق ص۷۹ و۸۰ ، بحارالانوار ج۲۷.

 

لذا از این حدیث بسیار مهم و به ظاهر خطر ناک متوجه می شویم امر بصیرت در دین و شناخت دشمن ( دشمنان اهل بیت) بسیار مهم هست تا حدی که حتی شک در بطلان دشمنان اهل بیت خروج از دین و کفر را به دنبال دارد.

خدای متعال توفیق درک صحیح از شناخت دشمنان و بیزاری قلبی و عملی نسبت به آن ها به ما روزی کند...

آمین

  • فطرس

روزی معاویه به امام حسن (علیه السلام) گفت : من از تو بهترم

امام فرمود: چرا؟

او گفت : بخاطر اینکه مردم دور من اجتماع کرده اند.

امام فرمود: هیهات ، هیهات (چقدر این سخن تو دور از حقیقت است) ای فرزند جگر خوار!

آنان که به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:

1) از روی زور و اجبار، در دور تواند

2) از روی آزادی و اختیار

دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند.

اما دسته دوم، گنهکارند و از فرمان خدا نافرمانی کرده اند. حاشا که من به تو بگویم : من بهتر از تو هستم زیرا در تو خوبی نیست تا من خوب تر از تو باشم ، ولی بدان که خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نیک انسانی دور ساخته است.


  • فطرس

شعر مرحوم کمپانی در دیوان کمپانی :

 

تو قدر و قیمت سگ را ز من چه می پرسی؟

ســـگ محـــــله ی لیــــلی حکـــایتی دارد

ســــگی که معــبر او پیچ کوچه لیلی است

فقــــط به خــــاطر لیـــلی اسـت قیمتی دارد

  • فطرس

شیخ عباس قمی رحمةالله علیه صاحب کتاب مفاتیح الجنان ، در مفاتیح الجنان در آداب زیارت اشعاری را ذکر کرده که شایسته است در آن حال زائر بخواند که یکی از آنها شعر زیر می باشد:

 

شاها چه ترا سگی بیاید

گر من بُوَم آن سگ تو شاید

هستم سگکی زحبس جسته

بر شاخ گل هوات بسته

خود را بخودی کشیده از جُل

پیش تو کشیده از سَرِ ذُلّ

افکن نظری بر این سگ خویش

سنگم مزن و مرانم از پیش

  • فطرس

امام کاظم ( علیه السلام ):

تُستَحَبُّ عَرامَةُ الصَّبىِّ فى صِغَرِهِ لِیَکونَ حَلیما فى کِـبَرِهِ، ما یَنبَغى اَن یَکونَ اِلاّ هکَذا؛

خوب است بچّه در کودکى بازیگوش باشد تا در بزرگسالى بردبار گردد و شایسته نیست که جز این باشد .

کافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص 51، ح 2

             

  • فطرس

خراشیدن صورت در عزای حسینی علیه السلام (خمش الوجه أو خدش الوجه)

یکی از انواع عزاداری که اهل البیت در مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام خدش و خمش می باشد.
احادیث بیشتر در ادامه مطلب


  معنای لغوی خدش و خمش

خدش در کتب لغت چنین معنا شده است:

 خدش: الخدش: مزق الجلد قلّ أوکثر...و الخدوش: الآثار والکدوح...قال أبومنصور: الخدش والخمش بالأظافر[1].. خدش یخدشه خدشاً من باب ضرب:إذا جرحه فی ظاهر الجلد... فالخدش فوق الکدح دون الخمش لأنّ الخمش یستعمل علی معنی القطع،یقال خمش فلان فلاناً:إذا قطع منه عضواً

خدش، به معنای پاره کردن یا پاره شدن پوست است کم یا زیاد... والخدوش:آثار آن است، پوست خراشیده شده...ابومنصور می گوید: خدش و خمش با ناخن ها است ...خدش: هنگامی که جراحت در ظاهر پوست شود... خدش بالاتر از کدح (پوست خراشیده شده)است و کمتر از خمش می باشد، زیرا خمش در معنای بریدن نیز استعمال می شود، گفته می شود: خمش فلان فلاناً، یعنی از او عضوی را قطع کرده است.]2[

خدش یخدش خدشاً و خدّش یخدّش تخدیشاً هُ: از او عیبجوئی کرد، آن را پاره پاره کرد، آن را چنگ زد و خراش داد، آن را خراشید، الخدش: ج خدوش: خراش، الخدوش: بسیار خراش دهنده و چنگ زننده.]3[

 در معنای «خمش» نیز چنین گفته شده است:

خمش: الخَمْشُ: الخدْشُ فی الوجه و قد یستعمل فی سائر الجسد... و الخُماشةُ من الجراحات: ما لیس له أَرْش معلوم کالخدْش و نحوه... و الخُماشةُ: الجنایةُ... ابن شمیل: ما دون الدیة فهو خُمَاشاتٌ مثل قطع ید أَو رجل أَو أُذن أَو عین أَو ضربة بالعصا أَو لطمة، کلُّ هذا خُماشةٌ... هی کل ما کان دون القتل و الدیة من قطع أَو جرح أَو ضرب أَو نهب و نحو ذلک من أَنواع الأَذى.]4[

خمش: خدش (چنگ) در صورت است و گاهی اوقات در سائر اعضای بدن نیز استفاده می شود... خماشه از جراحاتی است که ارش (دیۀ) معلومی برایش نیست مانند خدش، خماشه: جنایت... ابن شمیل می گوید: آنچه پائین تر از دیه باشد مثل قطع دست یا پا یا گوش یا چشم یا ضربه توسط عصا یا سیلی همۀ اینها خماشه است.... هرآنچه کمتر از قتل می باشد مانند قطع یا جراحت یا زدن یا سخن سخت گفتن و مانند آن از انواع اذیّت... .

خمش: یخمش خمشاً الوجه: صورت را چنگ زد و آن را خراشید و سیلی به آن زد؛ یخمّش تخمیشاً: خیلی به آن چنگ زد و آن را خراشید؛ الخمش ج خموش: خراش، خراشیدن، چنگ زدن، الخماشه ج خماشات: خراش و زخم ریز.]5[

 

 روایات وارده در مورد خدش و خمش

امام صادق علیه السّلام در مورد عزاداری زنان انصار در عزای عموی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:

«...نساءالأنصار قد خدشن الوجوه ونشرن الشعور وجززن النواصی وخرقن الجیوب وحزمن البطون علی النّبی صلی الله علیه وآله وسلّم فلمّا رأینه قال لهنّ خیراً و أمرهنّ أن یستترن و یدخلن منازلهنّ»]6[

«زنان انصار، صورت هایشان را خراشیدند و موهایشان را پراکنده کردند و موهای بالای پیشانی خود را کندند و گریبان پاره کردند و غذا نمی خوردند بر (مصیبت عموی) پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم. هنگامی که زنان حضرت را دیدند، حضرت برای آن ها دعا کرد و امر کردند که خودشان را بپوشانند و داخل منازلشان شوند

همانطور که در این روایت وارد شده است، اولاً پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلّم به جای شماتت و یا نهی نمودن آن ها، ایشان را دعا فرمودند که این امر علاوه بر اباحۀ خراشیدن صورت به عنوان عزا حامل تأیید و دلیل رجحان است.
ثانیاً حضرت مجوّز خراشیدن صورت را در مصیبتی کمتر از مصیبت سیّدالشهداء علیه السّلام بیان می دارد. لذا در مصیبت بالاتر دیگر محل نزاعی نیستن

  • فطرس

از یاران با وفا و شیفته امام حسین علیه السلام بود....
برخی پیوستن جناده به امام را این چنین نقل کرده اند که وی در کوفه با مسلم بیعت کرد و به یاری او شتافت ، چون بی وفایی کوفیان و شهادت حضرت مسلم را دید همراه عمرو بن خالد صیداوی خود را به مکه رساند و به امام ملحق شد و به کربلا آمد...
او در روز عاشورا به میدان رفت و چنین رجز خواند
:

أَنَا جُنادٌ وَأَنَا ابْنُ الْحارِثِ لَسْتُ بِخَوَّارٍ وَلا بِناکِثٍ

عَنْ بَیْعَتی حَتَّی یَرِثْنی وارِثی الْیَوْمَ شِلْوی فِی الصَّعیدِ ماکِثٌ

من جناده فرزند حارثم. ترسو، ناتوان و پیمان‌ شکن نیستم.

پایبند بیعت خویش هستم تا وارثانم ارث برند، امروز پیکرم در خاک جای می گیرد...آن گاه حمله دلیرانه ای کرد و شانزده تن را به هلاکت رساند. ولی خود در محاصره دشمن قرار گرفت. حضرت عباس علیه السلام آمد و او و دیگر همرزمانش رااز محاصره نجات داد آنان دوباره با دشمن درآویختند و مانند شیر خشمگین جنگیدند تا به شهادت رسیدند...

  • فطرس
زهیر بن قین بن قیس انماری بجلی از اهالی کوفه بود. زهیر در ابتدا از طرفداران عثمان بود، ولی پس از آن که در سال ۶۰ هجری با خانواده‌اش از سفر حج باز می گشت در اثر دیدار با امام حسین علیه السلام از عقیده خود دست کشید و شیعه شد و با امام همراه شده و به کربلا آمدند .
او چندین بار سپاه دشمن را نصیحت کرده و آنان را از رو در رویی با سید الشهدا علیه السلام بیم داد. زهیر همراه با سعید بن عبدالله حنفی هنگام نماز ظهر در برابر امام حسین علیه السلام  ایستاد و خود را هدف تیر و نیزه‌ها قرار داد تا حضرت علیه السلام به همراه اصحاب، نماز خویش را خواندند . پس از نماز زهیر برای بار دوم عازم میدان جنگ شد و به دست کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی به کشته شد.
پس از شهادت زهیر ، امام در کنار تن خونینش گفت : "لا یَبعدَنّکَ اللهُ یا زُهیر، و لَعَنَ اللهُ قاتلیکَ، لعنَ الّذینَ مُسِخوا قِردةً و خَنازیرَ " (خداوند تو را از رحمت خود دور نسازد، خداوند کشندگان تو را لعنت کند،(چون بنی اسرائیل) که به شکل بوزینه گان و خوکان درآمدند ) .
  • فطرس

نعیم شاعر بود و از دلاوران کوفی به شمار می رفت...
زمانی که دانست امام حسین (ع) وارد عراق شده از کوفه گسست و برای یاری امام خود ، حرکت کرد و منزل به منزل پیش آمد تا در بطن عقبه به سپاه حسینی پیوست
...

در روز عاشورا ، ""علی رغم 70سالگی ، چالاک و چابک کمر به مبارزه بست .""

در تیرباران صبح روز عاشورا ، در اولین حمله همه جانبه ی لشگر عمر سعد ، در مقابله با تیراندازهای سپاه دشمن ، مقاومت کرد . قبل از ظهر ،نعیم بن عجلان جزو سوارانی بود که به یاری امام شتافت و با اجازه از امام خود، به میدان جنگ رفت ، جنگید و آن قدر از دشمنان کشت تا خودش شهید شد.
          

  • فطرس

از نژاد ترک و اهل دیلم(منطقه ای از شمال ایران حدود قزوین تاگیلان)بود.
صوت قرآنش محزون و دلنشین بود. شاعر بود و نویسنده و امام همواره او را میطلبید تا نامه ها را بنویسد. سیمایی نمکین و زیبا داشت. قصه گوی کودکان بود و همین او را محبوب کودک و پیر وجوانش ساخته بود.در کربلا خیمه او تا خیمه مولایش علی بن حسین(ع) چندان فاصله نداشت.(اسلم غلام امام سجاد ع بود) روز عاشورا فرارسیده است. ساعتی از بارش تیرهای دشمنان گذشته است. بیش از پنجاه تن شهید بر خاک افتاده اند. صدای گریه و العطشِ خیمه ها فضا را پر کرده است.غم و اندوه سرتاپای اسلم را فراگرفته است.به سوی امام عاشورا می شتابد و در حالی که شانه هایش از گریه می لرزد عرض میکند:
مولای من!مرا اذن میدان میدهید؟دوست دارم در مقابلتان جان فشانی کنم . امام دستانش را میگیرد و می گوید: برخیز اسلم، مگر تورا به فرزندم سجاد نسپرده ام ؟! از او اذن میدان بخواه. اسلم بر میخیزد ولی در دلش غوغایی است.خدایا نکند امام سجاد اذن ندهد؟! اگر اذن ندهد التماسش میکنم به زهرا(س) سوگندش میدهم
...

          

به خیمه علی بن حسین میرسد.دست امام را میبوسد سر بر دست های امام میگذارد وبا صدایی لرزان و گریان میگوید: مولاجان آیا اذن میدانم میدهی؟قول میدهم جانم را در راه پاسداری ازحریم اهل بیت قربانی کنم،به عصمت زهرا (س)سوگندت میدهم...

  • فطرس

وى مردى شجاع و نامدار بود. اصالت یمنى داشت .

 نقل کرده اند که در روز عاشورا از امام حسین علیه السلام اجازه میدان رفتن گرفت و در ضمن مبارزه به تجلیل از آن حضرت پرداخت.
خوارزمى رجز او را این گونه نقل کرده است:
انَا بْنُ جُعْفى و ابى مَطاعٌ × وَ فى یَمینى مُرْهِفٌ قَطَّاعٌ
وَاسْمَرٌ سِنانُهُ لَماعٌ × یُرى لَهُ مِنْ ضَوْئِهِ شُعاعٌ
قَدْ طابَ لى فى یَوْمى الْقَراعُ × دُونَ حُسَیْنٍ وَلَهُ الدِّفاعٌ
                   
من پسر جعفى هستم و پدرم مطاع است و در دستم شمشیرى برنده مى باشد و نیزه اى که پیکان آن مى درخشد و پرتوافشانى آن دیده مى شود. امروز جنگیدن در راه حسین علیه السلام براى من گوارا است و از او باید دفاع کرد.
برخى علاوه بر رجز فوق، ابیات زیر را نیز در ادامه رجز او آورده اند:
یُرْجى بِذاکَ الْفَوْزُ وَالدِّفاعُ
عَنْ حَرِّ نارٍ حینَ لَاامْتِناعُ
صَلّى عَلَیهِ المَلِکُ المَطاعُ

امیدوارم با این کار رستگار شوم و گرمى آتش را در روزى که بازدارنده اى نیست، از خود دور کنم؛ درود خداى اطاعت شده بر او (حسین علیه السلام) باد. او پیوسته جهاد کرد تا به فیض شهادت نایل آمد.
  • فطرس

بنابر نقل صاحب مناقب و دیگران، وی از فرزندان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام و از شهیدان کربلا است.

یکی از نویسندگان معاصر درباره او مینویسد: «حضرت ابوالفضل علیه السلام در میان فرزندان خویش، علاقه تامی به محمد داشته به حدی که آن پسر را از خود جدا نمی‌کرده است. در عین حال پس از شهادت برادران ، شمشیر به کمرش بست و اذن جنگ برای او حاصل نمود و فرمود: ای نور دیده، از محنت آباد جهان به سوی خرّم آباد جنان، رهسپار شو که ساعتی نمیگذرد به تو ملحق خواهم شد. محمد دست عموی خویش، حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام را بوسید و با عمه‌ها وداع کرد و به میدان شتافت.

جنگ او در کتب مقاتل دیده نمی‌شود ولی ابن شهرآشوب و دیگران محمد بن عباس علیه السلام را در شمار شهدای کربلا آورده‌اند. قاتل وی نیز عنصری تبهکار و سنگدل از طایفه بنی دارم است که داغ او را به دل پدرش قمر بنی هاشم گذاشت.
شهادت این پسر چهارده یا پانزده ساله پدرش را سخت بیازرد.

  • فطرس

هفت سال بیشتر نداشت. به همراه پدر و مادر خود به کربلا آمده بود. وقتی در منزل شراف سپاه هزارنفریِ حر، خسته و تشنه به اباعبدالله رسید، ترس و هراس دل کوچک کودکان را لرزاند. امام(ع) فرمان داد کودکان را از صحنه دورکنند تا آرامش بیابند. اما محمد کنجکاوانه دید که دشمنِ تشنه و حتی اسب هایشان را سیراب کردند...

صبح عاشورا فرا رسید. محمد تیر باران دشمن را دید؛ شهادت یاران را مشاهده کرد؛ حتی شهادت پدر رانیز دیده بود. عاشورا به غروب نزدیک می‌شد؛ حسین(ع) بود و تنهایی و محمد که در خیمه اشک و آه اهل حرم را می دید. امام(ع) در گودال قتلگاه افتاده بود؛ نیزه‌ها و سنگ‌های شقاوت می بارید. حسین (ع) افتاده بود و هنوز فریاد ازحنجر تشنه‌اش به گوش می‌رسید: اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌ترسید، در دنیایتان آزادمرد باشید...

در دل محمد غوغایی به پا بود ،اما چه می‌توانست بکند؟ دیگر صدای تکبیر امام نمی آمد. شادی دشمن به اوج خود رسیده بود. ناگهان محمد از خیمه بیرون دوید. به چپ و راست نگاه کرد شاید یار و یاوری بیابد. هیچ کس نبود. عمود خیمه را کشید. دست‌های کوچکش به درد افتاد. دو سه گامی بیشتر به سمت دشمن حرکت نکرده بود که تیری به پهلویش نشست. کودک در خون غلتید. ملعونی با اسب به بالینش رسید و با شمشیر پیاپی بر بدن محمد زد. آخرین صداها از حنجر تشنه محمد به گوش می‌رسید: یا محمد، یاحسین!
با هر صدای محمد ،تیغی بر بدنش فرود می آمد...
حالا او هزار پاره بدن به محبوب خویش رسیده بود
.

  • فطرس

حضرت رقیه سلام الله علیها، در خرابه شام، مادر هم نداشت ...

 
وجود حضرت علیا مخدره رقیه خاتون
سلام الله علیها به عنوان دختر سه ساله ی حضرت سید الشهدا علیه السلام از مسلمات مذهب تشیع محسوب می شود .

برای مطالعه ی منابع اسنادی درمورد این امر به لینک زیر مراجعه کنید .

1 http://shebhozzahra.blogfa.com/post/

به نقل بعضی یکی از جهات علاقه امام حسین علیه السلام به حضرت رقیه سلام الله علیها این بود که : او درآن هنگام مادر نداشت...

امام حسین علیه السلام به خواهرش زینب سلام الله علیها توصیه کرده بود که : همواره او را همراه خود نگه دارد و برای او مادری کند

                 

  طفلــی به خــــرابه  آب  و  جـــارو  می زد       بـا یـاد پـــدر شــــانه بـه گـیســــو  مـی زد

  یک شمع سه ساله داشت سوسو می زد                   تا جـــشن ســـه ســالگـــیش پـایـان برسد 

کتاب سرگذشت جانسوز حضرت رقیّه سلام الله علیها: ص16.


  • فطرس